کد خبر: ۴۸۸۷
۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۰

باید عاشق باشی تا بتوانی در گلشهر معلمی کنی!

فاطمه کهندل، معلم دبستان شهید غلامرضاییان می‌گوید: چهل‌دانش‌آموز دارم که نیمی از آن‌ها یتیم، بدسرپرست و یا فرزند طلاق هستند.

آخرین روز‌های خدمتش را پشت سر می‌گذارد، اما همچنان پرتلاش است. فاطمه کهندل، معلم با‌سابقه‌ای است که در طول سی سال خدمتش بیش از هزار دانش‌آموز را پرورش داده است و همچنان با عشق مثل روز اول کار می‌کند. بیشتر سال‌های معلمی‌اش را در گلشهر و مدارس دخترانه‌اش گذرانده که انتخاب خودش بوده است.

همیشه معلم مقطع ابتدایی بوده و هرگز نخواسته است در دیگر مقاطع تحصیلی تدریس کند. بزرگداشت مقام معلم بهانه‌ای شد تا با او در دبستان شهید‌غلامرضاییان جوان در محله شهیدآوینی همراه شویم. وارد کلاس می‌شوم و گوشه‌ای می‌نشینم.

دختربچه‌ای با دست‌نوشته‌اش می‌رود پای تخته و می‌خواند: معلم‌ای همه پاکی و طراوت،‌ای مجموع تمامی گل‌های برآمده از یاس، هم‌نشین لاله، همرنگ نیلوفر، هم‌تراز نرگس، نامت پاینده باد و بهارت با‌شکوه.

معلمی برای دانش‌آموزان زلزله‌زده

فاطمه کهندل از سال‌۱۳۷۳ به استخدام آموزش و پرورش درآمده است. اوایل خدمتش در روستا‌های اطراف شهر بجنورد هم سخت و هم شیرین بوده است و خاطرات خوب و بد زیادی از آن زمان دارد. از این می‌گوید که بچه‌ها را خیلی دوست داشته و شاهد زلزله فاجعه‌بار بهمن‌۷۵ بوده است؛ زلزله‌ای که در آن، بسیاری از دانش‌آموزان روستا‌های اطراف محل خدمت او زیر آوار ماندند و جان خود را از دست دادند.

آن زمان در روستای اسفیدان خدمت می‌کرده است. این روستا به‌دلیل کوهستانی‌بودن، در زلزله آسیبی ندید، اما در روستا‌های اطراف خیلی از دانش‌آموزان در آغوش معلمشان جان باختند.

سال‌های ابتدای خدمتش در روستا‌های زلزله‌زده آن‌قدر سخت گذشت که فاطمه تا آستانه استعفا پیش رفت. هیچ سرویس یا خودرویی پیدا نمی‌شد تا او را به محل خدمتش ببرد؛ آنجا در روستا‌های زلزله‌زده حتی یک اتاق وجود نداشت تا بتواند در آن ساکن شود. خودش می‌گوید: خیلی معلمی را دوست داشتم؛ به حضرت‌علی (ع) متوسل شدم و از ایشان خواستم شرایطی فراهم کنند تا بتوانم کنار دانش‌آموزان باشم.

بعد به مدرسه امام‌علی (ع) در خیابان شهیدرجایی مشهد منتقل و یک سال تحصیلی معلم دانش‌آموزان پسر شد. به اینجای صحبت که می‌رسد، می‌گوید: چند سال پیش، یک افسر نیروی انتظامی را در خیابان دیدم و او گفت از شاگردان من در مدرسه امام‌علی (ع) بوده‌است. از شنیدن این خبر و سامان‌گرفتن زندگی‌اش خیلی خوشحال شدم.

 

معلم عاشقی که روز‌های تعطیل خواب دانش‌آموزانش را می‌بیند

 

دل‌نگرانی دائمی بچه‌ها

بیشتر سال‌های بعدی خدمتش را در همین گلشهر و مدارس دخترانه و بیشتر در مدرسه شهید غلامرضاییان‌جوان گذرانده است. منزل پدری‌اش در محله حوض‌خرابه پایین‌خیابان بوده است، اما پس‌از مدتی به محدوده طلاب نقل مکان می‌کنند و در حال حاضر نیز سال‌های سال است که ساکن محله شهید‌آوینی گلشهر هستند.

با اینکه می‌تواند در نقاط دیگری از شهر ساکن شود، ترجیح داده است با مادرش زندگی کند تا مبادا حتی یک‌دقیقه دیر به کلاسش برسد. امسال معلم کلاس دوم دبستان است.

دانش‌آموزانش مهاجر و ایرانی هستند؛ البته که برای فاطمه توفیری ندارد و تنها نگران آن‌هایی است که دیرتر یاد می‌گیرند یا آن‌هایی که درگیر مشکلات جسمی یا خانوادگی هستند. فاطمه‌خانم می‌گوید: تعدادی از دانش‌آموزان کم‌بینا هستند و دانش آموزی هم حلزون گوش کاشته است.

دانش‌آموز دیگرم از زمان تولد مشکل قلبی دارد و تا‌به حال سه عمل جراحی قلب باز داشته است؛ چند وقت پیش برای عمل چهارم از ما خداحافظی کرد تا به تهران برود و همه کلاس گریه می‌کردیم.

اما بعد‌از یک هفته برگشت و گفت شرایط برای عمل مهیا نبوده است؛ با برگشتنش انگار دنیا را به من دادند. زندگی و احوال بچه‌ها همه دل‌نگرانی و غم و غصه من است. عاشق بچه‌ها هستم و روزی که مدرسه تعطیل است، خوابشان را می‌بینم.


خون دل می‌خورم که حال بچه‌ها خوب باشد

معلم‌بودن در این محدوده سخت‌تر است؛ محله‌ای که اهالی آن عمدتا کم‌بضاعت و درگیر مسائل مختلف هستند. چهل‌دانش‌آموز دارد که فقط نیمی از آن‌ها در ظاهر مشکلی ندارند و نیم دیگر فرزند طلاق، پدر و مادر از‌دست‌داده و دیگران هم بد‌سرپرست هستند. مهاجران یک جور مشکل دارند و ایرانی‌ها جور دیگر.

فاطمه‌خانم درباره اوضاع روحی بچه‌ها می‌گوید: تعدادی از بچه‌ها را باید هل داد و برخی دیگر آن‌قدر در خانه تنش و استرس دارند که تحمل استرس در مدرسه را ندارند. به آن‌ها آسان‌تر می‌گیرم تا بغضشان نترکد. تعدادی از دانش‌آموزان از نعمت پدر یا مادر محروم هستند؛ خیلی مواظب این بچه‌ها هستم، چون معمولا بقیه می‌آیند و از لحظات خوبی که کنار پدر و مادرشان می‌گذرانند، تعریف می‌کنند.

این بچه‌های معصوم هم در این مواقع منزوی می‌شوند. چند سال پیش در کلاس ششم تدریس می‌کردم و دانش‌آموزی داشتم که یتیم بود و با مادربزرگش زندگی می‌کرد. هروقت یکی از دانش‌آموزان کلمه «مادر» را به زبان می‌آورد، اشک‌های چشم آن دانش‌آموز بی‌اختیار می‌ریخت. در کتاب‌های درسی هم شعر‌هایی برای پدر و مادر هست که آن‌ها هم برای دانش‌آموزان یتیم چالش‌برانگیز است. خون دل می‌خورم تا این بچه‌ها حالشان خوب باشد و از درس جا نمانند.

این نمونه یکی از حکایت‌های سخت معلمی است. فاطمه از مدیریت رفتار بچه‌ها می‌گوید که چطور نمی‌گذارد برای هم اسم بگذارند یا به هم انگ بزنند. معتقد است معلم باید برای دانش‌آموزش بجنگد.

می‌گوید: چند سال پیش یک دانش‌آموز کلاس ششم داشتم که خیلی گوشه‌گیر بود. مدتی به مدرسه نیامد؛ سراغش را گرفتم و در یک زنگ تفریح با اجازه مدیر به در منزلشان رفتم. به او گفتم «دلم برایت تنگ شده است و تا نیایی، نمی‌توانم درس بدهم.» همان‌جا راضی‌اش کردم که لباس بپوشد و با هم به مدرسه برگشتیم.


آرامش برای بچه‌ها

فاطمه آخرین روز‌های دوره خدمتش را می‌گذراند، اما هنوز نگران بچه‌هاست و نمی‌تواند رهایشان کند. می‌گوید: می‌خواهم با همین دانش‌آموزان سال آخر خدمتم ارتباط داشته باشم و از همه پدر‌ها و مادر‌ها شماره بگیرم تا سال‌های آینده نیز از احوالشان باخبر باشم. دانش‌آموزان مثل بچه‌هایم هستند؛ اصلا بین همکاران به آن‌ها نمی‌گوییم «دانش‌آموز» و همگی آن‌ها را «اولاد» صدا می‌زنیم.

معلم می‌تواند کمبود‌های عاطفی و روحی دانش‌آموزان را جبران کند و این هنر اوست که بتواند محیطی امن برای دانش‌آموزان فراهم کند. بچه‌های گلشهر خیلی با‌استعدادند و قدر فرصت‌ها را می‌دانند. دانش‌آموزی بااستعداد و درس‌خوان داشتم که پدر نداشت و همراه مادرش تابلوفرش می‌بافت. دانش‌آموزانی داشتم که حافظ قرآن بودند. بچه‌های پنجم و ششم بیشترشان هنرمند هستند یا هوش هیجانی بالایی دارند، اما مجبورند به اقتصاد خانواده کمک کنند.


اگر عاشق نیستی، نیا!

در طول خدمتش بیش از هزار دانش‌آموز ابتدایی داشته است و همه را بچه‌های خود می‌داند. تدریس در مقاطع دیگر و معاونت و مدیریت را هم دوست نداشته است. حین گفتگو مکثی می‌کند و می‌گوید: بنویسید که اگر کسی واقعا عشق معلمی است، وارد آموزش و پرورش شود، وگرنه نمی‌تواند ادامه دهد یا به دانش‌آموزان خوب رسیدگی کند.

حقیقت این است که وقتی به مدرسه وارد می‌شوی، باید مشکلاتت را پشت در بگذاری و بیایی داخل. اینجا قرار است مادر و پدر و مسئول بچه‌ها باشی.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44